الینا هدیه روشن خدا

اربعین حسینی

امسال طبق تقویم اربعین مصادف بود با  دوشنبه دوم دیماه که منزل حاج خانم مکری بودیم و عقیقه شما  بود. اما برای ما که مقلد آیت الله سیستانی هستیم اربعین یک روز دیرتر بود. و اتفاقا اون روز کلاس درس قرآن خونه مامانی بود. هوا هم آلوده بود و مدارس تعطیل شد. چند تا از بچه ها  هم همراه ماماناشون اومده بودن و آرین هم بود. که البته چون دیگه بزرگ شده از اتاق بیرون نیومد! و شما حسابی خوش گذروندی.  بعد از رفتن مهمونا ناهار خوردی و خوابیدی. اما مامان یهو حالش بد شد و حس کرد سرما خورده. شب که شما خوابیدی حال مامان بدتر شد و فرداش برای اینکه شما مریض نشی سعی زیاد بغلت نکنه و بوست نکنه. اما دخترک ناز من که  نمیدونست ماجرا چیه نارا...
15 دی 1392

آرایشگاه کوکی

روز یکشنبه اول دی با هم رفتیم آرایشگاه کوکی شعبه فرمانیه. آرایشگاهی که تخصصش کوتاه کردن موی نینی هاست. اولش که رسیدیم یه بچه دیگه اون تو بود که داشت گریه میکرد برا همین ما رو راهنمایی کردن تا تو سالن آتلیه منتظر بمونیم. بعد که نوبتمون شد رفتیم توی آرایشگاه. اونجا یه کم وسایل بازی بود. اولش سرسره بازی کردیم. و بیسکویت شما رو داده بودم بهت بدن که باهاشون دوست بشی ولی طبق معمول دختر عاقل من از غریبه ها خوراکی نگرفت و بیسکویت رو خودم گرفتم و بهت دادم. تا من فرم رو پر کنم خاله مهربون آرایشگاه باهات بازی کرد و شما رو نشوند توی یه ماشین و ازت عکس گرفت. منم این عکسو گرفتم.   بعد شما سوار یه ماشین دیگه شدی که آقای آرایشگر موهاتو...
13 دی 1392

عقیقه الینا جون

میگن بهتره عقیقه یک هفته بعد از تولد انجام بشه. اما بابا عقیده ای به این حرفا نداره. منم خواستم این کارو محول کنم به حاج خانم مکری و همسرش که مطمین باشم تمام نکات شرعیش رعایت میشه. پارسال بعد از اربعین متوجه شدم که آبگوشت پخته شد و من جا موندم! تولد امام حسن هم دیر بهشون گفتیم و عقیقه مال یه نفر دیگه بود. از همون موقع مامانی سفارش اربعین امسال رو بهشون داد. و چند وقت قبل از اربعین هم یادآوری کرد. اربعین دو روز بعد از شب یلدا بود. این شد که ما با یه تیر دو نشون زدیم و وقتی رفتیم تهران در هر دو مراسم شرکت کردیم. متاسفانه نتونستم روضه های روزهای قبلشون رو شرکت کنم. روز اربعین من و شما با مامانی رفتیم خونه حاج خانم مکری. یه عالمه بچه او...
13 دی 1392

شب یلدا 1392

امسال با هزار تا امید و آرزو برای شب یلدا راهی تهران شدیم. البته شنبه شب بود و بابا نمیتونست بمونه. پنجشنبه ما رو برد و خودش جمعه برگشت. اما شب یلدامون خیلی سوت و کور بود. خاله فریماه نتونست بیاد. این روزها یه خرده خاله مریضه. اون شب هم مجبور شد بره دکتر. خودشم خیلی ناراحت بود. آرین هم تنها خونه مونده بود در حالیکه معلمشون به خاطر شب یلدا بهشون تکلیف نداده بود. خاله فرح هم که دید کسی نیست خودش تنها اومد و طبق معمول دیر وقت! ساعت ده شب بود. شما تو بغل من لم داده بودی و خوابت میومد. خاله که اومد دیگه اصرار نکردی که ببرم بخوابونمت ولی تو بغلم جا خوش کرده بودی. تا اینکه دایی یهو کانال رو عوض کرد و موزیک شاد گذاشت. شما هم شروع کردی به رقصید...
7 دی 1392
1